برف و سرما در بهشهر

به گزارش خودم اینجا بس خیلی سرد هست[ است، بست، داربست]

20 ثانیه بیرون اتاق مساوی با یخ زدن

خدا نصیبتون نکنه دیروز صبح داشتم می رفتم از کنار پلی که کنار خونه ها میذارن سر خوردم!!47422_damagh.gif

البت خدا روشکر کسی ندید ماشاالله

آدم زورش میاد بره دستشویی وکیلی81872_ghayem.gif

من خدا بودم یه کیسه بغل شکم اضافه می کردم مثل کانگورو23352_dr_gholi.gif که همون تو اتاق با خیال راحت چشات وا شه  تو این سرما کی میره دسشویی23212_(2).gif

خداجون هوا برفه ماشاالله چند میلیون تومن کلیه دادی ارزش افزوده ای هم میدادی کنارش  73542_eynak.gif

من چند سال پیش بودم روستای عمه م

هوا بیرون یخ و برف در حد یخچال های طبیعی آلاسکا55342_(69).gif

دور از جونتون ساعت 10 شب تحت فشار بودم81872_ghayem.gif

عین زنان آبستن ولی جرآت نمیکردم برم یه توکه پا دست به آب18672_bandari.gif

دسشویی رفتن که مشکل نبود

بحث اصلی دوباره گرم شدن پتو و نپریدن خواب بود عارهههه29682_gholi_poshte_parde.gif بله دیگه تا صبح 47422_damagh.gif


+اینم  عکسی که دیروز گرفتم از درختی که از رو ناودون روش آب ریخته میشد



+خداروشکر که همه چی رو با حکمت خلق کرد

ماشاالله


+توجه کردین بعد دسشویی که چند دقیقه نگهژ داژته ژده باژه!!  آدم روحش تازه میشه59292_(5).gif


بی ادب هم خودتین..23352_dr_gholi.gif

ببخشین دیگه، نمیشد سانسورش کرد

خاطرات یک معلم زیست شناسی ، مادر مجازی بنده

این قسمتی از نظر( یکی بود دبیر زیست شناسی، آدمای قدیمی وب یادشونه) خاطره ی خودش و پسرش

+

منو رامتین سر یه موضوعی شرط گذاشتیم اون باخت قرار شد هرکی ببازه شامو اون درس کنه

فقط هم منو رامتین خونه بودیم واسه شام گفت نیمرو درس کنم؟

گفتم اره خوبه و درعوض ناهار فردا هم باتو

داش درس میکرد حرف تو پیش اومد گفتم بیا مثل میثم غذامون که نیمرو بذاریم توی سینی پای تلویزیون بخوریم

اقا جات خالی اینقد چسبیدکه نگو

کلی خندیدیم با رامتین


+واقعا یواش یواش، آسه آسه، گاماس گاماس، دارم به اسرار وجودی خودم پی میبرمااااا73182_(59).gif

روستای ولم ، طرز تهیه مواجینگ (خمیر طلا)

روستای ولم در حدود 30 کیلومتری شهرستان بهشهر، و در نزدیکی روستای غریب محله قرار دارد

مارکوپولو، چی ببخشید من روز جمعه ای رفتم اونجا

ماشاالله

منزل عمه م اونجاست و قرار گذاشتیم با پسرعمه بعد از چند هفته تجدید میثاق کنیم با هم73542_eynak.gif

حدود ظهر حرکت کردم و پسرعم پیش گوسفند بود و جاتون خالی چای آتیشی زدیم87962_cup.gif

بعد جایگاه چریدن گوسفند را عوض کردیم و من رفتم سر مزار مادربزرگ و اقوام و پدربزرگ عزیزم که هنوز هم بعد 16 سال دوستش دارم79382_doset_daram.gif خدا بیامرزدشون، صلوات واس روحشون و اموات شما

بعد برگشتم سمت چراگاه، [من ، هایدی در کوهستان 74172_gholi_daman.gif]

و چند بار رررراه، بیییدورررررد3122_(14).gif (لب ها رو جلو روی هم با هوا از سینه صدای خاصی شکل میگیرد) و بدین صورت الفبای اولیه ی زبان گوسفندان را فرا گرفتین 23352_dr_gholi.gif


غروب من زودتر خونه رفتم و بعدنیم ساعت گوسفندان که به خونه اومدن بعد از یه ساعتی وزمار سوا کردن

(نکته : وزمار کیست؟ به گوسفند مادر که میخواهند بچه ش را شیر دهد وزمار(vezmaar) میگویند و بدین صورت ادا می شود: وزماررررررر56562_ghati1.gifماشاالله

بعد رفتیم خونه آواری باران تماشا نکردیم چون جمعه بود بعد رفتیم اتاق پسرعمه و سی دی طنز زدیم تو رگ کهههههههههههههههههه

یهو چی شد؟؟؟؟

عمه با یک سینی مواجینگ غافلگیرمون کرد (من از بیرون : 61312_Dr_._marya.gif، من از داخل  24812_gholi_jaz.gif ماشاالله


طرز درست کردنش راحته، ولی البت یه ترشی محلی اگر دم دستتون باشه

دشو (desho) که از خرمالوی وحشی درست می کنند، اول خمیر معمولی درست می کنن و لوله لوله می کنن، بعد میریزن تو دیگ دشویی که جوشیده س و خمیر میره توی دشو و شعله کم تا خوب داخلشم بپزه

جاتون واقعا خالی خعلی خوشمزه س ماشاالله


عموم میگفت تابستون به نیت اینکه از گرمای شهر فرار کنیم بیایم طرف روستای تو رودخونه آب تنی کنیم یه لحظه از آب در نمیایم

ولی وقتی میایم عین مترسک کنار رودخونه وامیسیم

مثل همینکه فکر میکنیم مواجینگ (mevajing) رو ببینیم همه شو میخوریم من که دو سه درازه بیشتر نتونستم، چون خیلی قویه

خدا رو شکر

ماشاالله

+ثبت با سند برابر است2542_gholi_bye_bye.gif


+شرافت مؤمن به نماز شب اوست، و عزتش، آزار نرساندن به مردم.[امام صادق (ع)]

دعا کنید برای همدیگه و همه و ما با خوشبختی ماشاالله عبادت برای ما راحت و شیرین باشه آمین

ماشاالله

شعر خاطرات کودکی + بهترین خاطره ی مدرسه تون رو بگین

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند

درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و کلاغ
روبه مکار و دزد دشت و باغ

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید

تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پر از تصمیم کبری میشدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسی‌های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی‌های درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار

بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود ( ا این چه حرفیه)
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم ( تصحیح میکنم : این همین یک عمر کودک می شدیم )

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش

ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی‌ترین احساس من

بازگرد این مشق‌ها را خط بزن

شاعر : محمد علی حریری جهرمی


++ یه خاطره از دوران مدرستون بگین ...


+ یه خاطره از مدرسه یادمه اینکه معلم پرورشی انگا داشت درس میداد پای تخته

من جلو نشسته بودم و یه کاغذ مچاله کردم و پرتاپ کردم سمت همکلاسی یه نیمکت به آخر ، که رومو بر گردوندم دیدم معلم دیدتم!

گفت بیا اینجا من نرفتم هی میگفت بیا اینجا من نرفتم باز گفت بیا اینجا من نرفتم بالاخره معلم میز خودش رو دور زد خودش بیاد پیشم

ولی من مگه کوتاه میومدم! منم از اون طرف دور زدم [منفجر از خنده] اون این طرف میچرخید من اونطرف، آخر دستشو دراز گفت دستو بده من، گفتم نع چند بار تکرار کرد، بازم گفتم نع [اصلا راه ندارع] آخر گفت فقط دست بده کاریت ندارم بعد بهش دست دادم رفتم نشستم [منفجر از خنده]