اطلاع رسانی
نمیشه وبلاگتون نظر داد
باس پست جدید بذارین تا بشه
تنکیو سو ماچ
نمیشه وبلاگتون نظر داد
باس پست جدید بذارین تا بشه
تنکیو سو ماچ
*
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را میبینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
استغفرالله ربی و اتوبالیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است…
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه میکند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمیگوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
سبحان الله…
سید مکثی میکند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمیخورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی میشود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه میکند و سمت زن میرود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور میکند.
دیروز عصر متأسفانه وضو نگرفتم و آمدم روی تخت خوابيدم.
چند دقيقهای به وقت #نماز مغرب مانده بود که رفتم زير آنکادر که وقت نماز بشود وضو بگيرم که خوابم برد.
جداً از لطف حضرت #امام_عصر (عج) به دور شدم. حالا دراثر چيست خدا میداند!
ولی اين جا حفظ پاکی بسيار مشکل است
و مسائل خيلی قاطی میشود. وقتی از لحاظ #روحی انسان خراب شد، از توجه امام عصر هم دور میشود ديگر!
يک دلخوشی داشتم که اين جا نمازم قضا نشده است...
جداً ای کاش نيامده بودم سربازی و چنين نمیشد!
ولی فقط اميد به بخشش حی متعال دارم.
....همين #داغ برای يک نفر که خود را منتسب به نوکری حضرت حجت(عج) میداند بس است...
#شهید_حسن__باقری
به نماز سيد كه نگاه می كردم، گویی ملائك را میديدم كه در صفوف زيباي خويش او را به نظاره نشستهاند.
رو به قبله ايستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
گفتم:
«نمی دانم, چرا من هميشه هنگام اقامه #نماز حواسم پرت است.»
به چشمانم خيره شد:
«مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در #زندگي نيز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»
گفت و رفت.
اما من مدتها در فكر ارتباط ميان نماز و زندگي بودم.
میگفت:
«نماز مهمترين چيز است، نمازت را با توجه بخوان»
بار ديگر خواندم, اما نماز سيد مرتضی چيز ديگري بود.
#سید_مرتضی_آوینی
#التماس دعا