عاشقانه ای با خداوند
هوا هر وقت که بارونیست تو فکر من چراغونیست
پرم از خاطرات تو همونایی که میدونی
مگه یادم میره یک دم تا هر وقتی که من زندم
تو بانی یه مشت شعری هم الآن هم در آیندم
دلم میخواد بیام پیشت بذارم سر روی دوشت
بگم میمیرم از عشقت برم گم شم تو آغوشت
من و تو زیر بارون بود به جون هم قسم خوردیم
تو چشم هم نگاه کردیم نگاه کردیم از عشق مردیم
سر تا سر خیال من هزار تا باغ دل گشاست
هزار تا عشق دم بخت منتظر یه پاگشاست
تو سر سراش یه مثنوی راز و نیاز معنوی
پس تو کجایی ابدی؟ کجای این تیر شبی؟
رو آیه های بارونی نوشتم بسته به تو جون و سرنوشتم
تو مظهر تحملی تو ماهی عشق منی برام تو تکیه گاهی
سرتاسر خیال من نقاشی های کاشی هاش سبز میشن و ناز میکنن
بس تو شبا تو کوچه هاش هوای آواز می کنن
شمایل جمال تو قلبمو روشن میکنه
نمیدونی که عشق تو چه کاری با من می کنه
رو آیه های بارونی نوشتم