شعر بسیار زیبای بابا،تقدیم به دوستانی که پدرشونو از دست دادن و دوستانی که دارن انگار ندارن
صدای کودک پرواز می آید
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر
پا
همه بر پا، چه بر پایی شده بر پا
معلم علم را در قلبها می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه ها آن کلاس درس گفتا بچه ها
بر جا
معلم گفت: فرزندم بفرما، جان من بنشین
چه درسی٬ فارسی داریم
کتاب فارسی بردار٬ آب آب را دیگر نمی خوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت: فرزندم ببین بابا، بخوان بابا٬ بدان بابا
عزیزم این یکی بابا، پسرجان آن یکی بابا
همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا
بگو آب و بگو بابا بگو نان و بگو بابا
اگر بخشش کنی با میشود با با
اگرنصفش کنی با میشود با با
تمام بچه ها ساکت٬ نفسها حبس در سینه
و قلبی همچو آیینه
یکی از بچه های کوچه بن بست
که میزش جای آخر هست
و همچون نی فقط نا داشت
به قلبش یک معما داشت
سوال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد
لبانش زرد
ندارد گویی همدردی
فقط نا داشت
به انگشت اشاره او سوال از درس بابا
داشت
سوال از درس بابای زمان دارد
تو گویی درسهایی بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای شیرها از بیشه می آید
معلم گفت: فرزندم سوالت چیست؟
بگفتا آن پسر آقا اجازه
این یکی بابا و آن یکی بابا یکی هستن؟
معلم گفت: آری پسر جان این بابا همان
باباست
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد
معلم گفت: فرزندم بیا اینجا چرا اشکت
روان گشته؟
پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی
خوانم!
معلم گفت: فرزندم چرا جانم مگر این درس
سنگین است؟
پسر با گریه گفت: این درس رنگین است
تو میگویی که این بابا وآن بابا یکی
هستن؟؟؟
چرا بابای من نالان و غمگین است؟
ولی بابای آرش شاد و خوشحال است
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی
هستن ؟؟؟
چرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
ولی بابای من هردم زغال و منقل از کار
میگیرد!
چرا بابا مرا یکدم در آغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من
تار است ؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست
میدارد؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به
زور و ظلم میکارد!
تو میگویی که این بابا وآن بابا یکی
هستن؟؟؟
چرا بابای مرا یکدم نمی بوسد؟
چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه آرش گل و زیتون فراوان است
؟
ولی در خانه ما اشک و خون دل به جریان
است!
تو میگویی که این بابا وآن بابا یکی
هستن؟؟؟
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدن
به روی گونه اش اشکی زدل بر خاست
چو گوهر روی دفتر ریخت
و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر
مشق
بگفتا دانش آموزان بس است دیگر فقط یک
بابا در این درس است
و آن بابای دیگر نیز پاک کن را بردارید
ای عزیزانم
یکی را پاک کردن
و معلم گفت جای آن بابا خدا را در ورق
بنویس
و خواند آن روز خدا باباس
تمام بچه ها گفتن خدا باباس
خدا باباس
+بسی زیاد دلپذیر بود ، کلیپشو شنیده بودم نشد پیدا کنم شعرشو گذاشتم
ماشاالله